انصافا بهترین دوران توی خدمتم اینجا بود. مرکز بهینه سازی نزاجا. خیلی باحال بوود. هر چی که 05 کرمان و حمیدیه اهواز( که جهنمی بود واسه خودش) سختی و بدبختی کشیدیم اینجا واسمون بهشت بود.
هر روز مرخصی توی شهری میگرفتیم و توی این شهر قشنگ میچرخیدیم. پادگانش هم خیلی باحال بود.گروهبانها از سربازا جدا بودن.آخر هفته ها میومدم خونه. شبها توی آسایشگاه خیلی حال میداد .اونجا همه مثل هم بودیم . روزایی که دیگه تکرار نمیشه.
همیشه بعداز ظهر ها پاتوقمون سی و سه پل و پل خواجو و میدون امام و پارک هشت بهشت و کوه صفه و باغ گلها و چهار باغ پایین و سیتی سنتر و ......
اینا هم چند تا از دوستای گل که همیشه با هم بودیم . از راست:محسنی بچه اصفهان خیلی نمک بود پایه خنده .صیاد مرادی از سمیرم . خودم . اسحاقی از میمه.طاهری از یزد. آخری رو یادم نیست:))))
یه پیتزایی بود کنار پادگان که باهم میرفتیم و هیچوقت دیگه پیتزا به اون خوشمزگی نخوردیم
اینم رفیق فابریک من تو پادگان. پدرام زرنشان بچه تهران جنت آباد. باهم رفتیم تو پادگان.خیلی باهم خندیدیم. پاتق شبا توی آتشنشانی که مسئولش پدرام بود. گوشی داشت یکی بود که تکش میزدم و نیم ساعت سرگرم بودیم:))))
این عکسو کوه صفه گرفتیم. خاطره زیاد داریم باهم . اون ورق بازی که توی پارک هشت بهشت داشتیم. آخ آخ چقد خندیدیم
تصادف با ماشین فرمانده.ترمینال صفه و.......
اینجا هم یه خاطره خوب داشتیم. هه هه هه هه
یه زن خیلی خوشگل مشگل اومد ...........بماند . فکر بد هم نکنی که مدیونی. از اون خبرا نبود.
اینم باغ گلها . کنار من همشهری و هم خدمتی گلم علی میرزایی ونی . کناری هم پدرام
به به .این گل پسر هم که مهدی متقیان بچه شاهین شهر.حیف که این پسر یه کم خجالتی بود ........هنوز باهاش دارم خاطره میسازم :)))))
اینم دوست و همشهریم مسعود یعقوب زاده که بهار 1390 از دار دنیا رفت. توی خونه خواب بوده که یهو خونشون ریزش میکنه(کنار خونشون قنات قدیمی بوده)روحش شاد.
واقعا پسر گل ومظلوم و با گذشتی بود. با ماشین میومدیم پادگان و آخر هفته هم بر میگشتیم تا انتقالی گرفت.
یادم نمیره شنبه صبح که میخواستیم ساعت 3 صبح راه بیفتیم بریم اصفهان میومد دنبالم تا میشستم جلو ماشین میگفت راه نمیفتم . باید بری صندلی عقب و تخت بگیری بخوابی تا راه بیفتم.
اینم چندتا عکس ازش. خدا بیامرزدش
مرتضی شاهین ومیثم حسینی وامین نوروزی و حسن قادرزاده هم از بچه های گل اونجا بودن.
جناب سروان شاه کرمی و ستوان سلطانی و ستوان حاتمیان هم دلسوز سرباز بودن.
یه خاطره خوش دیگه هم هیت که خلاصه میگم هر چند جزئیاتش باحال بوود. اینکه اول محرم مرخصی نمیدادن و من اصلا دوست نداشتم پادگان باشم. یه کم تحقیق کردم و چسبیدم به دلم و خودم رو زدم به درد آپاندیس.24 ساعت توی بیمارستان ارتش آه و ناله کردم ولی بستریم نکردن . شیفت اول دکترا که رفتن .بعداز ظهر هم ناگهانی محمد جواد از همشهریهام که از یه پادگان دیگه به عنوان همراه مریض اونجا اومده بود رو دیدم با هم میگفتیمو میخندیدیم. شیفت عصر یه دکتر زن اومد که اون فهمید دارم فیلم بازی میکنم.خلاصه صبر کردیم تا اون هم رفت و شیفت شب که اومدن معاینه کردن و منم که آه و ناله کنان گفتن امشبو بمون.بستری شدیم و تمام طول شب هم محمدجواد بیخیال اون مریض شد و پیش من بود میگفتیم و میخندیدیم.صبح یهو محمد جواد اومد و گفت دکتر جراح اصلی داره میاد. منم آه و ناله اومد گفت چته گفتم دلم دست گذاشت رو دلم منم که علائم آپاندیس روپرسیده بودم و خوب میدونستم تا سمت راست شکم رو فشار داد و رها کرد نعره زدم . دکتر گفت اتاق عمل رو اماده کنید.اینجا بود که شهاب حسینی پیشم کم اورد.
خلاصه عمل تموم شد و 2 روز دیگه هم موندم تا حالم کامل خوب شد و درد نداشتم. داشتم مرخص میشدم که محمد جواد گفت منم نمیتونم محرم اینجا باشم باید بیام نیاسر اصلا فرار میکنم . بهش گفتم نه فرار نکن که بازداشتی داره تو هم کار منو بکن. تمام آموزشهای لازمه رو بهش دادم و25 روز استعلاجی گرفتم و اومدم.
روز 5 محرم هیئت بودم دیدم یه نفر از پشت میزنه رو کتفم و میگه دکتر چطوری. یادم نمیره این صحنه دیدم محمدجواد دستشو گرفته رو شکمش و گفت منم عمل کردم و 25 روز مرخصی تا آخر محرم............









هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر