خیلی خیلی سرد بوود
سینا و خانوادشو رو تصادفی اونجا دیدیم. اونا هم عشق کوه هستن
چقدر این چایی ها حال میده....
اینجا اوج مصیبت من بود . اولین سفرم با بچه های لای بید بود. گفتن موقع جوجه خوردن یه فیلم یادگاری بگیر.
ماهم ساده گوشی رو برداشتیم و رفتیم روبرو . فقط شنیدم که شمارش معکوس رو گفتن و دیدم چیزی دیگه وسط نیست.
خلاصه به زور سهممون رو از جیبای تک تکشون بیرون کشیدم.
تا 1 ساعت بعدش موقع برگشت هم بعضیا هنوز جوجه از جیب مبارک میومد بیرون و به صورت بسیار محرمانه داخل دهانشون میرفت...
از اینجا به بعد بود که دیگه هیچ وقت موقع غذا حتی فکر عکاسی هم آزارم میداد و بیخیالش بودم.







هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر