دوباره اگه بگم یهویی شد میگی بسه دیگه اه.
ولی خداییش این خیلی یهویی و دقیقه نودی شد.
الکی واسه مسخره بازی حرف مرخصی زدم گرفت.
البته بماند که طرف عکسای سبلان هواییش کرد و هرگز هم بهش نرسید.
اونا که پنجشنبه رفتن و ما یکشنبه شب.
بچه رو هم بردیمش تا دلیجون وبع ساعتها یه مزرعه حاج حیدر کشف کردیم تا اونجا بذاریمش.
ماشین هم که جا نداشت فقط بار میبرد.
کثافتا نمیخواستن ماهیتابه هم بردارن.
میخواستن همه ملک و داراییهامونو بفروشیم. خاصن میفهمید خاااااااص.
البته گیلاسها وسط دوتا خواب خیلی حال داد :))))
از امامزاده هاشم بگم که چه بارونی میومد.
و اصابت ترکش که خورد به لب طرف و جاش سیاه شد.
خوب احتیاط کن برادر من . احتیاط. :)))))))
صدای اون زن هم در اومد. البته صبح تلافی کردن.
و گیر کردن اون پیرمرد خواب آلود به بند اشکمو درآورد خخخ
چادر جمع کردن رو که نگو. همیشه باید به داد اینا برسم . مسئله رو بازش نمیکنم.
شلفچگان هم اگه مسئله باز میشه خراب میشد کار. خخخخ
مستقیم ماسوله
بین راه هم که هیچ جا نگه نمیداشت
منم کینه ای نیستم که اسم اون تابلو ***لجه رو بگم :)))
شکم خالی میگشتیم تا این رستوران رو دیدیم.
کاش از همون ماهیتابه استفاده میکردیم.
بیچاره اون فرانسوی . خدا میدونه توی فرانسه چیا گفته .
دیگه رستوران و غذاش و روضه 105 تومنش بماند :)))
با صفا بود ومهمتر هوای توپش . آقای بامداد.
بقیه هم اومدن و اضافه شدن
فقط توی یه اتاقاش یکی خوابید همش خواب میدید توی مرغه دون هست :))))
یه هفت هشت تا نماز هم پشت به قبله خوند :)))))))
ایشالا که قبوله حق . بگو ایشالا . نشنیدم .دوباره بگو: ایشالا
وسط نماز جماعت همینجوری گرفتم عکس قشنگی شد.
ولی خداییش با این وضع توقع دارم حتی قله دماوند هم امامزاده باشه.
به طرف قلعه رود خان. توی مسیر و پوسته موز.
فکرشم نمیکردن اینهمه پله رو توی این هوای شرجی بیان بالا
بعضیا پشیمون شدن
نقشه جغرافیا رو روی لباسش ببین
شانس آوردیم زیاد شلوغ نبود. با اون شلوار زشت بود خوب :))))
به سفارش اون لیدر رفتیم تا اون طرف قلعه رو هم ببینیم
آخ که چه مسیری داشت
مثه دیوار چین بود ..... نرفتین چین و گرنه میفهمیدید چی میگم :))))
نوک قلعه و به قول خودمون مارگاه
پاها همه شل و ول
بچمون که سنش دوتای ما بود هم شیطونی میکرد و میخاس بره اون بالا
فقط غصه میخوردم به حال اون پیرمرد بلیط فروش :)))
مسیر برگشت رو میانبری اومدیم
آی پاااام که چه جور خورد توی درخت
الان نوشتم باز درد گرفت
کم سن ترین فرد هم میخواست قد قده مسن ترین رو در بیاره.
ما تابع هیچ قانونی نیستیم. :))))
بعد از اینجا به سمت رامسر
ناهار نخورده و گشنه. قبل افطار رستوران آرش فک کنم رودسر
عجب زد حالی . بعد اینهمه صبر کردن و تست کردن آخرش 6 تا سیخ داشت
خوی آدم خوب یه نگاه به جمعیت ما میکردی
شیکم اون بچه هم سیر نمیشد
جلوتر پمپ گاز تبلیغ رستوران وحید رو دیدیم.
رفتیم سراغ به سراغ تا رسیدیم بهش. خیلی خوب بود.
اینقد که از یاده عکس غافل شدیم.
یه ذره بچه همش قزل میخورد :)))))))
البته از سیر و زیتون هم غافل نشیم که توی شمال لحظه به لحظه بود
خونه گرفتن رو که نگو. میگم خاصه میگید نه.
ویلا میخواست که دسته پلی استیشن رو زمین بذاره و دمپاییاشو در بیاره و بره توی آب و روی تخته کنار درخت موز بخوابه و تغییر رنگ بده و برنزه بشه. گاهی هم از اون نوشینیهای مختلف کنار دستش بخوره و ماسازور هم بیاد واسش.
دیگه جنات تجری من تحت الانهار و حورالعین بماند.
دیگه جنات تجری من تحت الانهار و حورالعین بماند.
فقط یه کلام : زرشکککککککککککک . خودمونیش بمونه :))) اینجا زشته بگم
ولی اون پسر و دختر روبروی ویلا فراموش نمیشن هههه
آره حال میکنم. حالا بذار بخندن خخخخ
نمیشد خاص هارو فرستاد واسه خرید. مجبور شدم برم دنبالشون واسه شام خریدن.
دمش گرم فلافلی عادل اهوازی. خودمون دست به کار شدیم. تنها غذایی که همه رو به نفس نفس زدن انداختیم.
هنونه رو نفهمیدیم کی خورد
آقای ببری هم همه چیزی داشت. سیرهارو هم انداخت.
سیر ترشی همش دنبالمون بود خخخخ . فقط چند جا گشنش شد :)))))
اینم یه گرافیتی خخخخ
کارتینگ رو که کسی نیومد. دوتایی رفتیم. باختم دیگه.
شهر بازی هم سینما 6 بعدی رو سلف سرویس نداد نرفتیم خخخخ
یه اسباب بازی با شکل جالب هم اونجا بود خخخ همه نباید بدونن وگرنه همه چیو میگفتیم.
گولو آب داغ رو باز میکرد تا آبگرمکن خاموش نشه.
بله . اینجا ایرانه و هر وسیله ای غیر از کار اصلیش کارهای جانبی هم میشه ازش کشید.
فقط باید سرت و مغزت بزرگ باشه.
مدیونی نفهمی کیو گفتم خخخ.
به سمت دو هزار سه هزار.
بچه پررو به من میگه مسلمونا مرده پرستن بعد خودش میپیچونه میره نیاسته سر قبر حبیب (خدا بیامرزتش. هفتش بود ).
زنده بود کجا بودی باهاش عکس بندازی که حالا با سنگ قبرش پست میذاری. البته میدونم هدفش چی بود. امیدوارم ناراحت نشه.
.
هلو کله و کلیشم. فک کنم بچه همینطرفا بوده. :)))
گفتن جوجه کمه ولی به اندازه بود.
خطر مار گزیدگی هم حاشیه زیاد داشت. همه نگاها روی درخت و افعیاش بود.
همش میگم چیزای مهم مثه عابر بانک و ... رو دست بچه نذارید باشه. :)))) دیدید همه رو ریخت توی رودخونه.
یه بار دیگه یه گریزی بزنیم به اون دختر و پسر روبرو ویلا. :))))))
فوتبال ساحلی هم که خیلی حال داد. هم رامسر و هم عباس آباد.( البته فک کنم دومیش نشتارود بود)
توی دریا هم بهنامو یاده فواره های باغ فین انداختم :)))
بچه چه شوتهایی میزد. فک میکرد توی سانتیاگو هس.
بعد از اینجا تصمیم کبری گرفته شد و جدا شدیم.
سلمان شهر هم داغو داغو داغو
ایران کتان هم توی مسیر نمک آبرود رفتیم. نفرات آخر بودیم و دشت آخرشون.
رستوران گلستان هم عالی بود.
چالوس هم اصلا یادم نمیاد.
در کل عالی بود .بماند که اون اکیپ زمینهاشونو فروختن و فقط ماشین رو به روز تر میکردن. و البته لباس.
شلوارک و تیشرت و کلوچه هم باید واسش خرید.
پیشنهادم اینه همه جمع بشیم یه ماشین جدید واسش بخریم .
از خاطره زیبای اونا توی پمپ گاز هم غافل نمیشیم که بچه رو هم پایین کردن :))))))





















هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر