پاییز و برگریزونش
اولین پاییز متاهلی
یه جمعه به لطف حیله گری بهروز قسمت شد سریچه بریم و جوج مهمون سجاد باشیم. خیلی خیلی خوشمزه بود.
ماه محرم هم اصلا نفهمیدم. یکی از بی روح ترین عزاداری های عمرم. فقط دلخوش به جلسه های پانخل بودیم. که اونم نفهمیدیم چی شد.
پاییز شروع کار ساخت و ساز هم بود. شانس هم نداشتیم. تا دست به بنایی کردیم همه چی گرون شد.
یه آبگرم یهویی. توکلی هم که واسه شکم اومده بود 😄😄
روز عاشورا و شش هم که فقط پیاده روی . آه گیرمون نیومد
خداروشکر سانس جون گرفت. خیلی خوشحالیم ک مسعود هم زاه افتاد. همین هفته پیش دیدم موتور سوار شده بود.
اینم بعد از جلسه عراقی
شبهای آخر ماه صفر
سریچه گردی با بانو جان
جمعه ها تا امکانش بود میرفتیم بیرون
بانو جان واسه تولد سنگ تموم گذاشت 😍😍😍
خیلی خیلی ازت ممنون عزیزم. یه شب بیادموندنی رو واسم رقم زدی.
زمستون بدون برف صفا نداره
یه برف و پیچوندن کارخونه
روز پرستار بر پرستارم مبارک ❤😍
سالگرد دایی جان توی اسفند ماه


















هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر