۱۳۹۸ تیر ۶, پنجشنبه

بهار و تابستان 98

سال ۹۸ هم شروع شد.
اون طرف بهار به دنیا اومده بود و دورهمی خاصی نبود.
به اصرار دختر عمو این عکس نوستالژی رو بازسازی کردین


۹ فروردین هم سالگرد ازدواجون با خانم خانما که کیک گرفتیم و باغ بهشت هم شام خوردیم


آبشار هم به لطف خدا سال پرآبی رو داشت و خیلی قشنگ زیبا شده بود .



نیاسر سرسبز تر از سالهای قبل
خاکشیر هم غوغا به پا کرده بود. همه جا پرشده بود. 
گفتیم یه عکس خاکشیری هم داشته باشیم.


ماه رمضون هم در راه بود


فصل گلابگیری و اوج حضور گردشگران با ماه رمضون یه روزهای خاصی رو بوجود آورده بود


اکثر روزهای ماه رمضون رو شیفت عصر رفتیم. خیلی راحت تر میگذشت


شبهای سفره خونه هم خوب بود



آبشار زیبا و پرجاذبه یجورایی مثل استانبول شده بود خخخخ


یه روز بارونی به سمت رباترک رفتیم. به نیت ریواس
دیگه با آرش هم نمیشد شوخی کرد. سگش خیلی گنده شده بود 😄😄


خدایا این زیباییهارو از دست کاشونیها پنهان نگهدار .آممممییین

روز برگزاری مراسم آیین گلابگیری
خیلی شلوغ بود . 


😍😍😍


جشن فارغ التحصیلی بانو جان با پیرهن متبرک 😍😍


از بازماندگان بالنهای تولد 😄😄😄


گرمای تابستون قنبره همیشه جای خودشو داره


مهمونای هر ساله هم اومدن. خوش بحالشون که میتونن . 


یهویی نیت سفر کردیم . فقط خواسیم از گرما فرار کنیم.
با نیت چادگان و شهرکرد راه افتادیم
شب اول توی گلپایگان
چادگان خوب بود حیف ک خونه نداشتیم.


توی مسیر رفتیم طرف مارکده و سامان. هوا کاملا خنک و عالی. خیلی حیف شد که قایق سوار نشدیم یا یه جا لب آب ننشسیم.
پل زمانخان هم شلوغ بود


قسمت نشد باغ بهادران ویلای ۸۰۰ تومنی هم بریم. خخخ
حیف . یکی هم گیر آوردیم توافق نشد. رستوران بهروز هم خوب و ارزون
دفعه بعد باید برنامه ریزی کنیم


اینم یه یهویی
خداروشکر درد کمر رو رد کرد


یکمم عکس مونده که الان بعد ۴ سال میذارم و توضیح آنچنانی واسش ندارم
این روز پدر 


گشت و گذار و جوج زدن توی دشت بنار


از آخرین تصاویر قبل سرقت موتور
 




مدیونی فک کنی از آب چشمه خوردماااا
فقط عکس گرفتم



سفر به مشهد آخرین روزهای 97

قرار بود بهمن ماه مشهد بریم. اما با وجود امتحانات خانم و خانم علی امکانش فراهم نشد


با اینحال پیگیری کردیم و روزهای پایان سال رو واسه سفر به مشهد درنظر گرفتیم تا کسی هم مشکلی نداشته باشه


با تور پارسا گشت رفتیم. همه چیز عالی بود. ساعت ۱۱ قطار حرکت کرد. البته با تاخیر . ایرانه دیگه 😄
هتل هم خوب بود. مسیر خوب تا حرم. غذاها هم خوب بود. علی الخصوص نوشابه هاش 😍


یک روز رو هم به گردش گذروندیم. چالیدره با اسنپ.
و بعد اون به طرف شاندیز و رستوران پدیده شاندیز
مرکز خریدهای توی مسیر هم واقعا منصفانه بود


مدیریت رستوران پدیده هم افتخار هم صحبتی باهام رو داشت 😄😄
دم در هم همینکه نگهبان در رو باز کرد و خوشآمد گفت از هزینه ها مطلع شدیم 😄😄


بعد هم به توصیه راننده رفتم شهر پدیده . مکان جالبی بود. حیف که سرعت کارشون گرفته شده بود. خیابون خیلی جالبی بود. با ماکتها ، مجسمه ها و غولهاش .

راننده کاملا غافلگیرمون کرد. یک روز کامل اینهمه معطلی و اینطرف و اونطرف تهش گف ۷۰


مشهد حال و هوای خوبی داشت. دم عید و همه جا سبزه و گل. فردوسی همه گشتی زدیم.


قسمت شد غذای حرم رو هم بخوریم


روز آخر هم گفتیم به باباقدرت یه سر بزنیم
جای باحالی بود. هوس کباب ک،دم ولی واسه احترام به جمع یه ماهی سفارشی خوردیم


وقت برگشتمون شده بود. ساعت تحویل سال توی قطار
این حاجی هم توی رستوران هتل واسه خودش و خانمش عالمی داشت. عصبانیت دیر اومدنش و تموم شدن سالاد جالب بود 😄😄😄


صبح یکم فروردین رسیدیم. شانس مدخل ماشین آبایی بود 😄😄

سفر به شمال و گیلان ، پاییز 97

متاهل بودیم ولی رخصت یه سفر مجردی رو گرفتیم
اونم چون یه متاهه اتیسمی همراه داشتیم
به مقصد ماسال راه افتادیم


یول بزرگ سفر کار خودشو از عوارضی اتوبان شروع کرد
قزوین یه رستوران خوب با پهلوون و چلو گوشت پر هزینه
بعد هم خیابون سپه اولین خیابان ایران و کلاه فرنگی و مسجد جامع قزوین


بعد ادامه دادیم به سمت رشت و توی بارون و ترافیک رسیدیم و یه خونه گرفتیم و صاحب خونه رفت خونه پدرزنش و ماهم دفتر مشق بچشو واسه کتابت استفاده کردیم. همسایه هاشون یکم خفن بودن.



صبحش راه افتادیم به طرف ماسال. ماسال هم بر خلاف تصور شهر بزرگی بود و توی ذهن ما ییلاقش نقش بسته بود.



رفتیم تا اون بالای بالا. واقعا یخ بسون بود. 
دیدیم خبری از جای خوب نیست برگشتیم پایین و بعد از دیدن چندتا کلبه ناامید پیچیدیم توی سراکه و این خونه رو دیدیم. آقای مرادی خیلی مرد خوبی بود. همسایشون که بقالی داشت زیر آب زن بود خخخ. 


خانمش که عجب آشپز خوبی بود. از بهترین ماهی هایی که توی عمرم خوردم. 
تا اینجای سفر اتیسمی ما خانمش که زنگ میزد و میگف چه خبر میگفت هنوز نبردم.


قسمت کشتن ماهی ها هم جالب بود.
هنوز گاهی هوای این خونه زو میکنم. با اون زیارت قشنگ و نقلی روبروش. دقیقا همون که توی فیلمها میدیدیم.


این چایی چقد بهم چسبید


بعد ماسال به طرف جنگل گیسوم. در کل لذت این سفر اینجا بود که به طرف دریا نرفتیم.
این دریاچه هم خیلی قشنگ بود.





توی ماسال هم یکی توی سرما جوگیر شده بود و میگف گرمه و میرفت توی ایوون میخابید و تا صب میلرزید
گاهی هم بیدارش میکردیم تا بازی کنیم ولی همه انصراف میدادیم خخخ





از امامزاده ابراهیم هم خیلی شنیده بودیم. رفتیم بطرفش. بدترین سوییتهایی که توی عمرم دیده بودم
البته سوییتهاش خشک بود خخخخ



 امامزاده ابراهیم ک خیلی مناسب نبود. توی مسیر برگشتش باغ آرامش رو دیدیم. گرون بود ولی محشر بود. به قول یکی یه محیط لاچرکی. با چراغهای نفتی.



چمخاله هم یه زمین فوتبال مجهز به توپ جمع کن پیدا کردیم. مسابقه هد و ضربه ایستگاهی. بعد اینجا هم رامسر یه شب یه سوییت خوب گرفتیم و نصف شب یهو بیدار شدیم و گفتیم بریم و بعد امضای عهد نامه خابیدیم .خخخخ

در آخر هم برگشت و غذای دلچسب آخر توی مهتاب