۱۳۹۵ اسفند ۵, پنجشنبه

مشهد زمستان 95

برنامه ریزی شده بود واسه مسافرت تفریحی
کنسل شد و بعد دوهفتش یهوویی گتن جایگزینش بریم مشهد
این شد که چهار نفری حرکت کردیم


همون رسیدیم نماز جماعت اول توی رواق دار الرحمه علی آقا رو روئیت کردیم
خدا اون پسر صف جلوییمونم شفا بده
به حاله پدرش غصم شد



بعد از گرفتن هتل شب اول با شکم خالس رفتیم هتل مشهد
این قیمت رو نمی ارزید


بعد از یه استخاره لعنتی اومد این سفر :))))

ایشالا یه همسر خوب قسمتش بشه


رستوران الماس
اون پیرزنها که میومدن توی بوفه و یه زیر دستی ماکارانی میخوردن عذابمون میدادن
خیلی 
نمیدونید چه حسه بدی بود


هوا شدید سرد بود


سلمان رو خوب شناختیمش
مخصوصن موقع برگشت توی ماشین :)))
شبها هم بره هاشو در میکرد :)))
یه شب هم یه ثانیه کم آورده بود اعصاب نداشت


لایو ایستوری هم خیلی حال داد
مخصوصا اون شب برفی


بارش برف توی حرم خیلی حس خوبی بود
توی دو کلمه بخوام بگم میشه : ( یخ در بهشت)


یکی از رهاوردهای سفر رو بیت افتادن و دوتا ترک دیس دادن بود :)))
چهار برگ رو ک نگووو


شاهرود رستوران اولی ک افتضاح
فقط نگاه به خورشت سبزیاش کردیم و بس 
مجبور شدیم تا قشنگ بپرسیم تا اینکه اون سرباز کبابخونه درباری رو پیشنهاد داد
خداییش عالی بود
حیف که میکس چهار نفرش رو نخواستن
دمشون گرم . باز راهمون خورد دوباره میریم


اینجا هم خوب بود
اون پیرمرد و حالش و حرفاش
این عکس روهم گرفتم یادگار بمونه





پاییز و زمستان 95

اولش از محرم شروع میکنیم




بیخابی شبانه کشوندم به خیابونا
یه دور نیاسر در یکساعت و ربع
این حاجی هم فک کنم وقت داشت تا نوبت آبش




شب همگی با تیریپ خونگی عزم کاکتوس کردن

الان که دارم مینویسم مسعود بعد از یه تصادف بد که قبل از دربی واسش اتفاق افتاد توی کما هست :(((
خدایا به حق این ایام فاطمیه و حضرت زهرا ایشال خوب بشه و بیارمش این وبلاگو نشونش بدم
دور هم باز بخندیم و بازی کنیم



یه هفته بعدش دوباره رفتیم




جمعش هم تا صبح باهم بودیم بعد رفتیم کلپچ




اینجا هم بعد از تشییع جنازه احسان تالاری




شب یلدا هم در خدمت مادر بزرگ و سه قلوها




شرح میخواد عایا ؟؟؟



بی فرهنگان در فرهنگیان

بعد از سالن و قبل سالن گرفتن ماشین پدرام



یه سلفی سرکار

دو اسطوره خنده
بمبهای خنده


شام و آشپزی در دکه
دکه یخچال و تلویزیونش موقع روشن شده عشقه :)))



اینم جمع بچه های والیبالی شرکت


یه روز برفی که دوستان عکاس دنبال لوکیشن بودن


فک کنم تکراریه ولی دوباره گذاشتم


بعد از بیمارستان و ملاقات مسعود
فلافل کرمعلی
خداروشکر مسعود رو به بهبودیه


یه شب با مزاحمت بازیکنان فرش محتشم
فقط اومدن عکس پروفایل بگیرن و برن خخخ


اینم بعد از ملاقات جمعه
گشنگی بعد از ظهر کشوندمون بابا قدرت
فقط نامرد نگفت سفارشی میذاره
خیلییییی بوووووووود
خرسمون مونده بود چه کنه


زواری پسر خاله
این اتاق مهدکودک بود و ما هم مربی






عروسی آقا سعید
فک کنم روز مادر بود
اواخر سال
یه کت واسه مجی خریدیم


بزن دست قشنگه رو به افتخار داداش داماد و کت جدیده رفیق داداش داماد


آآآآآآآآآای خندیدیم. مناظره شعبانیها :)))


عروسی سلمان جون
چقد مشهد بخاطر جواب رد گرفتنش باهاش شوخی کردیم
بنظرم الان بهتر شد واسش
ایشالا خوشبخت بشه





آخرین روز کاری 95 با همکاران عزیز



28 اسفند هم تنهایی زدیم به کوه
صفایی داد
دوتا کتری چایی و خودت
سکوت محض....




و یه بد شانسی بزرگ
فک کن چجوری از اون بالا تا خونه اومدم
فقط شرمنده پرچم گروه قبلی شدم :)))