کم کم آماده شدیم واسه چیدن خونه و مراسم عروسی
دیگه همش درگیری بود و کار
مسابقات والیبال نشلج هم رفتیم و اینبار قهرمانی حاصل شد.
ایام گل و گلاب و گل چینی تفریحی که هر سال داریمش
ریز اتفاقات بوجود اومده رو یادم نیس
یه بیشه توی دل تابستون چسبید. بارونی که شب اومد و کتابی که از آخر میخوندن
کرونا داشت جولان میداد و یک لحظه منتظر بودیم تا وضعیت نارنجی بشه و ما این غول عروسی رو از پیش رو برداريم و شاخش رو بشکنیم
خرداد ماه زمان عروسی تعیین شد
استرس و کارهای مونده و وضعیت اقتصادی نامناسب
روز عروسی هم که ماشین خیلی استرس بهم داد و بعد گرمای کاشون و اساسی و ... نابودمون کرد . ساعت ۲ نصف شب بود ک همه جی تموم شد و همه رفتن و یه نفس خیلی خیلی راحت کشیدیم
آخرای تابستون هم پدربزرگ خانم بعد از یکسال تحمل سختی و مریضی فوت کردن. 😔 روحش شاد
یه سری عکس هم بعدش پیداکردم میذارم
یه کوه سه نفری چالکمون و از مسیری که دیگه من غلط بکنم برم










هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر