۱۴۰۰ فروردین ۷, شنبه

بهار و تابستان 1399

 یه سالی که خیلی بد شروع شد

این کرونا افتاد به جون همه

پدر بزرگمون رو مریض کرد و توی یه هفته......... 



:'( :'( 😭😭😭😭😭😭

نمیخام اصلا راجع بهش بنویسم. واقعا حقش نبود. هیچ وقت اون شب ک از کاشون اومدیم خونه و دعا کرد که دست و پای کسی رو گیر نندازه



و اون شب آخر که به سختی نفس میکشید و سراغ همه رو گرفت. 

فرداش بدترین صبح زندگیم رو دیدم.


توی محل بازم فوتی بود. حاج بخشی. حاج احمد. مادر حسن. عمه انسیه و.....


مراسمها رو گرفتیم. 

تابستون علی مراسم جشن ساده گرفت و رفت سر خونه زندگی


ما هم هنوز درگیر خونه و افزایش قیمتها

تا اینکه آخر تابستون حادثه واسه مادر و شکستن پا

باز یه مشکل که چند ماه درگیرمون کرد

خداروشکر به خیر گذشت



کابینت به معنای واقعی آتیشمون زد. همه ساختمون یه طرف و این هم یه طرف. 













هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر