۱۳۹۶ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

چال کمون فروردین 96

یه برنامه گذاشته بودیم واسه چال کمون
اما نفراتش معلوم نبود
 حسن اولین نفر پایه شد
اون شب نیاسر موندن و علی هم وسوسه شد
تا سه شب هم بیدار بودن
صبح به زور جمعشون کردیم


یه صبحونه خوب
سانس اول املت و دوم نیمرو :))))


سخت ترین قسمت مسیر


هم هم فراری از کوله
ولی واسه دومین بار بیخود اثاثیه بردیم بالا
تقصیر اون شازده بود که رفت توی فاز آهنگ و سیخ ها رو وسط راه جا گذاشت



رسیدیم توی برف
خیلی برف بود . یه برف شیره باحال. 



فقط اینجا یه ته دل گرفتیم و برگشتیم


سیخها رو که جا گذاشته بود. مجبور شدم سیخ بسازم



چهار ساعت با مکافات  بری بالا
ویه ساعته برگردی


پنجاه بار به علی گفتم اون خاطره رو نگو
نتونست خودشو نگه داره


اون قل قل آب هک خیلی حال داد


مجبور شدیم برگردیم همون پایین و جوجه رو بخوریم
آقا کیوان هم با خاطراتش اومد
پدر بزرگش میگفته : کیواااان . برو زیر کرسی بو بکش :)))))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر