۱۳۹۵ دی ۱۹, یکشنبه

کربلا 95

با عنایت ارباب و تمام رو سیاهیمون بازم قسمت شد و ارباب طلبید تا برای چهارمین سال پیاپی اربعین به پابوسیشون بریم.


جمع نابی بود ولی باید اعتراف کنم که معنویات این سفر از چندسال قبل کمتر بود و شاید بگم صفر :))))

این اوس غلام رو هم فکر نمیکردم اینقد پایه و باحال باشه


به ذلیل نا امنی ها و بمب گذاریها قرار نبود بریم سامرا ولی بعد مهران یه راننده قبول کرد که ببره و اگه راه بسته بود کرایه نگیره
اول به زیارت سید محمد عموی امام زمان رفتیم



امسال بر خلاف سالهای قبل اول به سمت کربلا رفتیم و بعد نجف
مداح هم دوتا داشتیم. یکی از یکی بهتر :)))


اتوبوسها توی پارکینگ پکیده بودن


هر کسی یه اکیپی داشت
دوتا بنا باهم بودن و کار به هیچکس هم نداشتن
به قول سید سه تا هم کره و میش بودن خخخخخخ
عطارزاده هم به حسین میگفت نمیخوای فکری به حال بچت بکنی خخخخ . اونم گف زن داره ولی بچه من نیس :)



البته بچه خودش هم با یه اکیپ اومدن




اینم هتل 
وای فای رستورانش خوب بود :))
هی بهش میگفتن نیاسر چقد باد اومده . یارو هم حرص میخورد  خخخ


دوتا هم شاعر داشتیم
به به عجب صفایی
میونداری هم میکرد :)))   با حرارت سینه میزد و  یهو وسطش خسته میشد و میشست


اتاق ما انگار لابی هتل بود
همش شلوغ
این عکس هم باعـث و بانی یه رابطه شد. ایشالا که ختم به خیر بشه


سلطان خودکار جوش بیار خخخخ


پشت بوم هتل هم یه پاتوقی بود واسه خودش


اینجا جایی که به *** خوردن افتادم
رفتم بالا و پشت بوم در رو بستن
با التماس به ارباب از پله اضطراری با ترس اومدم پایین و شانس که یه پنجره باز بود و مهمتر اینکه هیچکس ندید


این عکس هم یادگار اونجا





یه مشتی هم بودن هر جا رفتیم دنبال وای فای بودن
درد این بود که همش از خودش سلفی فیلم میگرفت و میفرستاد
یکی هم که خیلی ترافیکش بالا بود گوشیشو گم کرد :)))


اینجا هم چندتا رفیق ورامینی پیدا کردیم که بردیمشون هتل و یه حموم رفتن



رفتیم کاظمین و هتل کنسل شد
به التماس یه نفر رفتیم خونشون
عجب خونه ای . اونجا بود که اخلاص و نیت پاک رو دیدم. عجب پذیرایی کرد. دمش گرم
بعد رفتیم نجف خدمت سید عمار
حسین لعله هم بود :)))


نصف عمرمون تو مسیر حسینیه تا حرم تموم شد :)))) 
یکی هم همه ساکشو همون روز اول پر اسباب بازی و مهر نماز کرد و تا آخر خرس کشی کرد :))

مریض و بیمار هم زیاد داشتیم


یه فوتبال خیلی خوب با بچه ها
زین العابدین و حسین یکسره با توپ تو کوچه التماس میکردن
بقیه دوستاشونم ـوردن
ابراهیم کوچولو خیلی خوب بود


این شب اون اکیپ هم اومده بودن که خبر درگذشت سعید لطفی رسید و حال همه رو گرفت :(((




حرکت به طرف کربلا
درصد خنده بالا
لاکو مشکل  :))
الاغ چرا تو صف میزنی :))))


دو شب تو خونه
هر دوشب هم  عزاداری و نوحه خونی
رفیق ابوالفضل چلویی هم اضاف شد


چند نفر هم داشتیم که فقط کشیک جعبه موز میدادن :)))))))))


پشت در سالن مدینه الزائرین برای حمله و تصرف مکان
امیر هم داغون بود


هر چی بگم از طول صف غذاش کم گفتم
ولی ما اولی بودیم


ساندویچش معرکه بود


لیمو ترش توی راه برگشت فراموش نمیشه
یارو آب از لک و لوچش سر کرده بود بعد میگفت ترش کردم خخخخ


بچه سال اولش بود همش میخوابید
مجتبی بهش گفت که اگه هیئت بگی ( بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ) میزنم تو دهنت :))))


دمش گرم حاج مکی هم باز سنگ تموم گذاشت.



ما که زودتر بر گشتیم
روزای آخر اون اکیپ میدیدن که چطور دارن چادر هارو جمع میکنن و دیگهارو میشورن . نابود میشدن :))